عشق مامان و باباش

هفته 18

پسر گلم، نوید جونم، مامان جونم خیلی منتظرتم که بیای. روزا که با هم تو خونه تنهاییم کلی باهات حرف میزنم. هنوز نیومده من را عاشق خودت کردیا. پسرم قدمت چه خوب بوده بعد از تو فامیل داره پر از نینی میشه. خاله نازیلا که با هم ازدواج کرده بودیم و همش میخواستیم با هم نینی بیاریم 4-5 هفته نینیش از شما کوچیک تره. خاله میترا هم نینیش 2 ماه و نیم ازت کوچیکتره. 2 تا نینی دیگه هم هستن یکیشون 2 هفته از شما کوچیک تره و یکیشون هم باز از شما 2 ماه و نیم کوچیک تره. خلاصه که کلی هم بازی داره برات میاد. بابا از وقتی برات اسم گذاشتیم خیلی ذوق میکنه. صبح ها دست میزاره روی دلم و میگه بزار نوید را ببینم. حالش را بپرسم. کلی ذوق دارم که برم ...
26 مرداد 1393

هفته 17

  سلام به روی ماهت عزیز دلم. امروز از صبح با هم درگیر دکتر بودیم. رفتیم سونوی غربالگری دوم. خیلی خوب بود که حسابی دیدمت عشقم. امروز فهمیدم که تو یه پسر کوچولو هستی. بابا حسابی خوشحاله. مامان فرزانه هم که دیگه هیچی. خاله پریسا برات خونه را تزیین کرده و شیرینی خریده. این نوشته ای که عکسش را گذاشتم زده به ورودی خونه. قربونت برم که همه این قدر دوستت دارن. دکتر هر چی میخواست انگشتای دستت را ببینه حاضر نمیشدی انگشتات را باز کنی. خلاصه به خاطر انگشتات مجبور شدیم که 3 ساعت بیشتر بمونیم مطب دکتر. تا رسیدیم خونه 5:30 عصر بود. با اینکه از قبل قرار گذاشته بودیم که من از راه دکتر برم خونه مامان فرزانه اما این...
22 مرداد 1393

هفته 16

سلام عزیز دل مامان. ایشالا که حالت خوبه. خوشحالم که هفته آینده میرم و دکتر و از حالت خبردار میشم. این روزا تهوعم خیلی شدید تر شده....امیدوارم که تا هفته ی آینده دیگه تمام بشه. 2-3 روز میشه که شبا وقتی میخوابم حس میکنم حرکت کردنت را. الهی فدات بشم انگار داری سرسره بازی میکنی. خیلی منتظرم که ببینمت. بابا هم هر روز دستش را میزاره روی شکمم و باهات حرف میزنه....معلومه حسابی دلش میخواد که تو رو ببینه. دوستت دارم عزیزم.
16 مرداد 1393

هفته 15

سلام خوشگل مامان. ایشالا که حالت خوب باشه. نمیدونم چطوری باید این همه دیگه منتظر بمونم تا بیای بغلم. امروز عید فطر هست. اولین عید فطر زندگیت. ما امسال برا 3 نفر فطریه دادیم...الهی که فدات بشم من. دیشب با بابا و دوستش و خانمش رفتیم بولینگ. من امتیازم از همه بیشتر بود ولی وسطش یکم دلم درد گرفت و دیگه نشستم. بابا همش میخندید میگفت الان نینی تلفن زده به دوستاش داره تعریف میکنه که من امشب اومدم بولینگ و دارم خوش میگذرونم. دیگه تا برگشتیم خونه 12:30 بود که من و تو مستقیم رفتیم تو رختخواب. عاشقتم.  
7 مرداد 1393

هفته 14

سلام عشق مامان. امروز روز آخر هفته ی 14 هستی و من بی صبرانه منتظر بغل کردنت. همه خیلی از بودنت خوشحالن . این روزا هنوز هر روز حالم بد میشه ولی به عشق تو تحمل میکنم. ایشالا که تو خوب باشی. از روزی که عکست را دیدم توی سونو گرافی عشقم بهت کلی بیشتر شده. الهی فدات بشم برا خودت حسابی شکل گرفته بودی. ایشالا از این به بعد برات اینجا مینویسم که شاید یه روز خودت بخونی. عاشقتم. ...
6 مرداد 1393
1